روایت عشق

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شرح در ادامه مطلب...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دل در فراق دوست چه کار ها می کند       دیدن تو در خیال چشم ها تار می کند

    از کف برفت هر آنچه در سینه داشتیم      غروب شب ببین که چه رسوا می کند

 عقل را در طلب دل به یار دادیم          دیدی چگونه در بند تو مرا رها می کند

    سحرها برفت و در غمت نالیدم             نماز عشق بعد سحر چه غوغا می کند

   رد پای تو در کشور وجود نزدیک است         ولی ببین جاده چگونه ما را جدا می کند

     غروب غربت شهر معشوق را               امید دیدن روی او مداوا می کند

        وصل ما محال بود و ممکن شد                   دیدی چگونه حق ما را نگاه می کند

         ای گل رها شو از تن این خارها                ببین گناه تو در چشم ما صواب می کند

      وصل عجب اتفاق بزرگی میان ماست         که اینگونه حق برای وصل ما دعا می کند


         جاوید شد عشق ما در نگاه هم                       فرزانه شد آنکه تو را تماشا میکند

 شاعره:خانوم ترین خانوم دنیا!

تنهانگاه بوذوتبسم... میان ما

تنهانگاه بودوتبسم

اما...نه:

گاهی که ازتب هیجان ها

بی تاب میشدیم

گاهی که قلبهامان

                   میکوفت سهمگین

گاهی که سینه هامان

                   چون کوره میگداخت

دست تو بودودست من

                               _این دوستان پاک_

کزشوق سربه دامن هم میگذاشتند

وزاین پل بزرگ

        _پیوند دستها_

دلهای ما به خلوت هم راه داشتند!

 

یک بار نیز

         _یادت اگرباشد_

وقتی تو راهی سفر بودی

یک لحظه,وای تنها یک لحظه

سر روی شانه های هم اوردیم

با هم گریستیم...

تنها نگاه بودوتبسم میان ما

ماپاک زیستیم!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید