سلامی به بهانه ی یک قرن جدید...
سلام عرض میکنم خدمت همه دوستانی که مطالب وبلاگ رو خوندن ، چه حالا یه قسمتی ازش یا کلش...
من ، علی ، بعد از 10 سال ، تو اولین فصل قرن جدید دارم براتون می نویسم
از این همه سال عشق و علاقه...
ما از سال 1390 تا الان که سال 1400 هست همدیگرو دوستداریم
از این 10 سال نصفش یعنی 5 سال با فراق گذشت و نصفش با وصال...
وصال شیرینی خودش رو داره ، فراق هم شیرینی های خودش رو...
همین الان بعد از 5 سال زندگی وقتی یادم می افته که سال 94 وقتی از همسرک جلوی ترمینال سبزوار داشتم خداحافظی میکردم و چه حسی داشتم قلبم به قبض میاد و اشک تو چشمام جمع میشه
هنوز هم وقتی یادم می افته که همه جوره التماسش میکردم تا اینکه تو رو خدا از تهران به جای اتوبوس ساعت 8 با اتوبوس ساعت 9 برگرد سبزوار تا من یه ساعت بیشتر ببینمش اشکم درمیاد
هنوز وقتی یاد پارک ملت می افتم ، یاد پارکینگ ترمینال مشهد... ، یاد خیابان امام رضا و عصر عاشورا ... ، یاد راهیان نور و جنوب ... ، یاد تهران گشتن و دربند و تجریش و... ، یاد سبزوار و خیابونا و مردماش ، یاد خوشی های زمان جوانی و دانشجویی ، یاد طرقبه و شاندیز ، یاد خونه مادربزرگ احسان ، یاد بالای کوهستان پارک راه حیدره ، یاد گیم نت نصف شب رسیدن همدان ، یاد اتوبوس های سبزوار مشهد ، یاد خونه محسن... ، یاد اون حس غریییییییب راه رفتن توی شهرهای دور پیش یار قرییییییییییب... ، یاد قبض تلفن و شارژ ، یاد تلفن همگانی ، دور میدان قائم ، یاد برداشتن موتور امید و رفتن بیرون فریاد زدن توی خیابون... ، یاد چهارراه ولیعصر ، یاد حفاظ باریک درب خونه محسن ، یاد تمام ریسکای که میکردیم که همو ببینیم ، یاد 24 تیر که فقط برا اینکه باهاش از مشهد تا سبزوار برم رفتم مشهد ، یاد اون رستوران بالاتر از چهارراه ولیعصر ، یاد مسجد النبی توحید شهر سبزوار ، یاد خوابگاه صدف و خوابگاه بهار و... ، یاد متروی تهران و مشهد ، یاد کاخ گلستان و فلافلی سلف سرویسش ، یاد کاخ نیاوران ، یاد ایسگاه نقاب و از قطار پیاده شدنش ، یا رانندگی های شبانه تو مسیر طولانی عشق و... ، یاد حس عجیب و غریب عاشقی...یاد همه اینا که میفتم هنوز بعد این همه سال دلم یهویی میریزه ، قلبم یه جوری میشه ، یادم میفته همسرکم ، فرزانه ام رو خیلی دوستدارم...
من 5 ساله به عشقم و نفسم و همسرم رسیدم و هنوز هم هر روز بیشتر از دیروزش دوسش دارم...
همسرک من خیلی خوبه ، وظیفه ی من هم اینه همیشه خوبیهاشو ببینم
اون یه فرشته کوچولوئه که من توی خوشی ها و ناخوشی ها و حتی دعواها فقط به خوبیهاش سعی میکنم فکر کنم ، من اینو همیشه حس کردم که اون اخلاقش هر روز از دیروزش بهتر میشه...
زندگیمون بالا پایین داشته ، مریضی و بی پولی و اختلاف و گرفتاری کم و بیش داشته ، اما من غرق در خوشبختی میبینم خودمو هنوز و هر روز خدا رو شکر میکنم
راستی یکی دو روز پیش تولد همسرک بود ، من گل براش گرفتم ، آخه دوست داره ، اما بهش میخواستم حرفای دلمو هدیه بدم...
- يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۱۴ ب.ظ