روایت عشق

سلامی به بهانه ی یک قرن جدید...

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۱۴ ب.ظ

سلام عرض میکنم خدمت همه دوستانی که مطالب وبلاگ رو خوندن ، چه حالا یه قسمتی ازش یا کلش...

من ، علی ، بعد از 10 سال ، تو اولین فصل قرن جدید دارم براتون می نویسم 

از این همه سال عشق و علاقه...

ما از سال 1390 تا الان که سال 1400 هست همدیگرو دوستداریم

از این 10 سال نصفش یعنی 5 سال با فراق گذشت و نصفش با وصال...

وصال شیرینی خودش رو داره ، فراق هم شیرینی های خودش رو...

همین الان بعد از 5 سال زندگی وقتی یادم می افته که سال 94 وقتی از همسرک جلوی ترمینال سبزوار داشتم خداحافظی میکردم و چه حسی داشتم قلبم به قبض میاد و اشک تو چشمام جمع میشه

هنوز هم وقتی یادم می افته که همه جوره التماسش میکردم تا اینکه تو رو خدا از تهران به جای اتوبوس ساعت 8 با اتوبوس ساعت 9 برگرد سبزوار تا من یه ساعت بیشتر ببینمش اشکم درمیاد

هنوز وقتی یاد پارک ملت می افتم ، یاد پارکینگ ترمینال مشهد... ، یاد خیابان امام رضا و عصر عاشورا ... ، یاد راهیان نور و جنوب ... ، یاد تهران گشتن و دربند و تجریش و... ،  یاد سبزوار و خیابونا و مردماش ،  یاد خوشی های زمان جوانی و دانشجویی ، یاد طرقبه و شاندیز ، یاد خونه مادربزرگ احسان ، یاد بالای کوهستان پارک راه حیدره ، یاد گیم نت نصف شب رسیدن همدان ، یاد اتوبوس های سبزوار مشهد ، یاد خونه محسن... ، یاد اون حس غریییییییب راه رفتن توی شهرهای دور پیش یار قرییییییییییب... ، یاد قبض تلفن و شارژ ، یاد تلفن همگانی ، دور میدان قائم ، یاد برداشتن موتور امید و رفتن بیرون فریاد زدن توی خیابون... ، یاد چهارراه ولیعصر ، یاد حفاظ باریک درب خونه محسن ، یاد تمام ریسکای که میکردیم که همو ببینیم ، یاد 24 تیر که فقط برا اینکه باهاش از مشهد تا سبزوار برم رفتم مشهد ، یاد اون رستوران بالاتر از چهارراه ولیعصر ،  یاد مسجد النبی توحید شهر سبزوار ، یاد خوابگاه صدف و خوابگاه بهار و... ، یاد متروی تهران و مشهد ، یاد کاخ گلستان و فلافلی سلف سرویسش ، یاد کاخ نیاوران ، یاد ایسگاه نقاب و از قطار پیاده شدنش ، یا رانندگی های شبانه تو مسیر طولانی عشق و... ، یاد حس عجیب و غریب عاشقی...یاد همه اینا که میفتم هنوز بعد این همه سال دلم یهویی میریزه ، قلبم یه جوری میشه ، یادم میفته همسرکم ، فرزانه ام رو خیلی دوستدارم...

من 5 ساله به عشقم و نفسم و همسرم رسیدم و هنوز هم هر روز بیشتر از دیروزش دوسش دارم...

همسرک من خیلی خوبه ، وظیفه ی من هم اینه همیشه خوبیهاشو ببینم

اون یه فرشته کوچولوئه که من توی خوشی ها و ناخوشی ها و حتی دعواها فقط به خوبیهاش سعی میکنم فکر کنم ، من اینو همیشه حس کردم که اون اخلاقش هر روز از دیروزش بهتر میشه...

زندگیمون بالا پایین داشته ، مریضی و بی پولی و اختلاف و گرفتاری کم و بیش داشته ، اما من غرق در خوشبختی میبینم خودمو هنوز و هر روز خدا رو شکر میکنم

راستی یکی دو روز پیش تولد همسرک بود ، من گل براش گرفتم ، آخه دوست داره ، اما بهش میخواستم حرفای دلمو هدیه بدم...

  • يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۱۴ ب.ظ
  • علی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی